اولین بار فکر میکنم کلاس ششم بودم اولین بار با پدرم رفتم اما وقتی وارد شدم با استقبال گرم بچه های بزرگ و کوچک مسجد روبرو شدم این باعث شد حتی اوقاتی پدر خانه نبود خودم پای پیاده ظهرا به مسجد بروم با بچه ها حرف میزدیم و به خادم مسجد کمک میدادیم آخرش هم با کلی شوخی و نشاط به سمت خانه میرفتیم و منتظر اذان مغرب میشدم تا دوباره به مسجد بروم.
متنی که خواندید ، براساس مشاهدات و خاطرات و تجربیات مخاطبین در بخش ” خاطرات نوجوانیا ” ثبت شده است. نویسنده آن ، کاربر محترم سایت نوجوانیا ” sina82 ” است.