همان برد مسجد همان تابلو اعلانات همان دیوار ورودی مسجد هرچه اسمش هست همان جا یک سنگر است… برای مبارزه با طاغوت برای مبارزه با جهل و بدبختی و ستم و بیفرهنگی ، همان جا قدم اول برای مبارزه با گناه کاران مبارزه با سلبریتی ها برای مبارزه با صهیونیست هایی که مساجد مقدس را نجس می کنند… قدم اول را جدی بگیرید …
برای من که مسئول بخش امور فرهنگی پایگاه بسیج بودم این مسئله خیلی مهم بود و هست … هر روز سعی میکردم سایت ها و کانال هایی که مطالب جدید با اندازه و کیفیت مناسب چاپ را منتشر میکنند پیدا کنم ، بخشی از زمان روزنامه ام را برای بررسی و خواندن کانال های فرهنگی مساجد و اخبار مساجد دیگر اختصاص میدهم …
اولین سایتی که سال های سال قبل آشنا شدم سایت شهید آوینی بود … بعدها به سایت تبیان رسیدم… ( البته نسخه قدیم سایت تبیان خیلی بهتر از نسخه الان هست ؛ قدیم ها در مقالات سایت از آیات و احادیث می نوشتند اما این روزها …نَه ) بعد از تبیان با مسجدنما و مدرسه نما آشنا شدم … و خیلی کانال های دیگر که الان فرصت نوشتن فهرست آن ها نیست…
آنچه مهم بود اینکه من هرهفته ( چهارشنبه ها ) یک سری جدید پوستر و عکس نوشته و… کاریکاتور و جملات روحانیون را چاپ میکردم ( حدود 10 برگه آچهار ) و در تابلو اعلانات نصب میکردم … انگیزه من ؟ همین که میدیدم افرادی می خوانند و درباره مطالب صحبت میکنند حتی گاهی که مطالبی خلاف واقیعت بود به من تذکر میدادند… بعدها برخی پوسترهای ( از میان هزاران پوستر ) که سایت امام خامنه ای منتشر میکرد را چاپ میکردم و در ورودی مسجد نصب میکردم … در بخش آقایان …
برای هفته بعد همان موارد را جدا میکردم و جدید نصب میکردم… موارد هفته قبل را که جدا کرده بودم … بیست دقیقه بعد از نماز عشاء و رفتن همه بانوان با یا الله گفتن وارد بخش خانم ها میشدم و آنجا نصب میکردم…. یکی دوبار از فرمانده پایگاه بسیج شنیدم که بانوان هم از چاپ و نصب چنین مطالبی تشکر کرده بودند
این کارها را برای چهار سال ، هر هفته انجام میدادم ( به جز برخی موارد معدود که نشد ) و بعد این مدت طولانی نتیجه گرفتم ، خودم کلی مطالب جدید یادگرفتم و مهم تر اینکه دوستانی که برایم از برادر مهم تر هستن یافتم … برادران مسجدی ( ما با هم قرار دوستی تا شهادت داریم ، ان شاءالله )
متنی که خواندید ، براساس مشاهدات و خاطرات و تجربیات مخاطبین در بخش ” خاطرات نوجوانیا ” ثبت شده است. نویسنده آن ، کاربر محترم با نام ” alireza sokoot” هستند که متن این خاطره را در ایتا برای مسئول سایت ارسال کرده اند تا با نام ایشان ثبت شود…