گفته بودیم تا صبح ۲۲ بهمن از دامنهی تل شهید تا سر سهراهی، تا مسجد حاجی غزالی، راهپیمایی را برگزار کنیم و فرماندهان نه آوردند.
مسیر همآنی بود که صبحها در آن میدویدیم و مسجد را همآن روزهای اول ورودمان به منطقه دیده بودیم؛ مانند عموم مساجد منطقه بزرگ و ساده و از سنگ سپید، با تكمنارهیی که سرش رفته بود.
این روزها در آوارهگی مؤذنها، بعد از دیدبانها، قناصها مهمترین کاربران منارهها بودند و سر هماین کمتر مسجدی را مییافتی که منارهاش گلوله یا موشک نخورده باشد.
تدبیر فرماندهان این بود که تجمع ما به صلاح نیست، چه منطقه پر از عوامل مسلحین است. من اما اگر بودم از خراسانی و عراقی و لبنانی و سوریهایی که کنارمان بودند هم دعوت میکردم که با پرچمهاشان به ما ملحق شوند.
با این همه گرامیداشت سالروز پیروزی انقلاب اسلامی، آن هم در خط مقدم اکنونی آن، برای بسیجیهای بیترمز ردخور نداشت؛ نزدیک غروب، دهانبهدهان میچرخید که ساعت نه به وقت ایران الله اکبر میگوییم.
پیشاپیش معلوم بود كه كار به كه جا میکشد؛ آن هم در دامنهی حساسترین ارتفاع تمام حومهی جنوبی حلب که فاصلهاش با مسلحین یک نیشگاز زرهپوشهای آنها بود.
واقعیت این بود که در سوریه تنها مسلحین تکفیری الله اکبر میگفتند و ما شعارهای دیگری هم داشتیم؛ در تاریکای شب وقتی از طرف ما صدای الله اکبر بلند شد اولین تصور دیگر یکانها این میشد که تل شهید دور خورده است و مقر ایرانیها در صبیحیه سقوط کرده است و سقوط تل شهید یعنی سقوط همهی حاشیهی جنوبی حلب از الحاضر تا خانات.
لبنانیها مثل همیشه سنجیده بودند و خراسانیها از ما فاصله داشتند و عراقیها طبق معمول با اولین تردید انگار شروع به شلیک کردند. مشکل این بود که حتا فرماندهان ما هم غافلگیر شده بودند و تنها کاری که میشد کرد اضافه کردن خامنهیی رهبر و الموت لإمریکا و الموت لإسرائیل به شعارها بود تا از شلیک خودی تلفات ندهیم.
به جز آن اولی، آن دو شعار دیگر باز بین ما و آنها مشترک بود؛ یعنی اولین چیزی که باید از مسلحین بدخیم تکفیری پس میگرفتیم هماین شعارها و آرمانهای امت اسلام بود.
دوم چیزی هم که ما از مسلحین تکفیری میگرفتیم، قرآنهایی بود که به صورت معمول در همهی سنگرهاشان یافت میشد، و در ضعف پشتبانی خودی، آن اندازه بود که همه نسخههای خوشچاپ و خوشدست حجازی را داشته باشیم.
کتابهای دیگری هم البته در کتابخانهی سنگرهای مسلحین بود که برای ما طلبهها آشنا بود: ریاضالصالحین، انسابالعرب؛ و البته انبوه کتابچهها و جزوههای اعتقادی از ابن تیمیه تا ناصرالدین آلبانی.
همهی گروههای حاضر در منطقه البته مانند داعش و النصره مکتبی نبودند و برخی مانند احرارالشام بیشتر از جنگ کاسبی میکردند و هماین بود که جوانهای آرمانخواهی که از بیرون از سوریه میآمدند بیشتر جذب آن دو میشدند؛ و این دو آن سومی را حتا اشرارالشام میخواندند.
حتا گروهی در منطقه بود که پیش از فتنه مجموعهی محافظ عشرتکدهیی در حلب بود و حالا با حفظ سازمان رنگ عوض کرده بود و احتمالاً ریش بلند کرده بود و با ما مرتدان صفوی و نصیری میجنگید.
یا برخی گروهکهای دیگر که قاچاقچیهای معروف مواد مخدر و گروههای راهزنی بودند و در آشوب جنگ هر کس به وسع خود در روستا و شهری حکومت خودمختار تشکیل داده بود و به کار خود ادامه میداد.
با این همه جنگ ما با عموم مسلحین تکفیری از سر شفقت بود؛ یعنی حتا در طرحریزی عملیاتها همواره راهی برای خروج آنها باز میگزاشتیم به این امید که شاید بعدتر بتوان آنها را به راه آورد و در مقابل دشمن اصلی همراه کرد.
یا خانوادههای مسلحین که در کنار باقی مردم در روستاهای مجاور زندهگی میکردند و رزمندهها همبازی کودکانشان بودند و از جیرهی خودشان به آنها غذا و لباس میرساندند.
و آن شیخ قناص که بار اول با ما تا مسجد حاجی غزالی آمد و منارهی مشرف مسجد چشمش را گرفته بود، و ظهرها پیش از نماز جماعت برای هدایت مسلحین نماز حاجت میخواند…
متنی که خواندید ، براساس مشاهدات و خاطرات و تجربیات مخاطبین در بخش ” خاطرات نوجوانیا ” ثبت شده است. نویسنده آن ، حجت الاسلام محمد مهدی فاطمی صدر است. این متن از کانال ایشان در تلگرام برداشته شده است… در توییتر ایشان را با لینک ( https://twitter.com/fatemisadr_ir ) دنبال کنید..